امروز تولد باران بود.هم اتاقی سابقم در خوابگاه.(البته هرچقدر که نام لورا در شناسنامه اش لوراست.و نام من شقایق است نام این یکی هم باران است.بگذریم.) بعد از تبریک و دلم تنگ شده و این حرف ها او آدرس داد که من بروم او را در خانه شان ببینم.البته خانه ی داداشش. من اول قبول کردم. بعد یاد آمار کرونا افتادم که یکدفعه دیروز و پریروز ظاهرا سیر صعودی پیدا کرده. بعد با خودم گفتم: من می توانم بلند بشوم بروم این طرف و آن طرف بعد بگویم مردم کرونا را جدی بگیرید؟ می
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت